|
||||
به نام خدا
زندگینامهی مرحوم حجّةالحق، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به قلم ایشان، قسمت 18: شنیدم که مادرم به پدرم میگفت: «شیرخدا خیلى خسته شد. مثل این که خوابش برد. اگر آنجا بخوابد، سرما میخورد. بردار؛ بگذار سر جایش.» من پا شده، گفتم: «نه مادر! خوابم نبرده و نمیخواهم هم بخوابم. میخواهم در کنارت بنشینم و به روى زیباى تو نگاه کنم. تو خیلى خوبى، خیلى مهربانى، خیلى قشنگى.» مادرم خندهاى بر لبهاى خشکیدهاش آورد و گفت: «پسرم؛ شیرخدا! تو هم خوبى و قشنگى و مهربانى. خدا میداند من پدرت و شما، بچههایم، را از جان خودم بیشتر دوست دارم. همیشه در این فکرم اگر بمیرم، وضع و حال شما چگونه خواهد شد، پدرت چه میکند، شما چه میکنید.» گفتم: «مادر! صحبت از مردن نکن. تو نباید بمیرى. من نمیگذارم تو بمیرى. مگر ندیدى با خدا رازونیاز کردم. از خدا خواستم مریضى تو را خوب کند؛ تو را شفا دهد.» مادرم گفت: «چرا پسرم!؛ دیدم که دعا کردى. دیدم که شفاى مریضى مرا از خدا خواستى. خدا به حقّ فاطمهی زهرا ـ سلام اللّه علیها. ـ حرفهاى دل کوچک تو را که از دهان کوچکت بیرون میآمد، قبول کند و مریضى من و تمام مریضان اسلام را شفا بدهد و همهمان را در پناه امام زمان ـ علیه السّلام. ـ حفظ کند.» من اوّلین مرتبه بود کلمهی «امام زمان» ـ علیه السّلام. ـ را میشنیدم. شاید قبلاً هم شنیده بودم؛ ولى در خاطرم نبود. منبع: شیرخدای آذربایجان، ص 30 و 31. مشاهدهی مطالب دیگر این کتاب، از راه لینک زیر در وبگاه بِنیسیها: http://benisiha.ir/2019/04/176/ . کانال بِنیسیها (عالم عارف: حضرت استاد بنیسی؛ و فرزندشان: حاجآقا بنیسی) در پیامرسانهای ایتا، اینستاگرام، روبیکا و سروش: @benisiha_ir.
|
پشتیبانی: وبگاه بِنیسیها
..........
شناسنامه ..........
.........
شناسنامهی وبلاگ ........
ردّ پای امروز: 173
مجموع عابران: 441700
........ مطالب بایگانیشده ........
زندگینامهی حضرت استاد بِنیسی
|